علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

بعد از 2ماه داریم میریم شوش

سلام پسره قشنگم به اندازهی 2 ماه برات حرف دارم و کلی عکس که اصلا حسش نیست بنویسم وکم حجم کنم وبعدشم آپلود،انشالله برگشتم و حالم اومد سرجاش همه رو واست میگم ،خیلی بی حوصلم،میدونم چرا به خاطره شرایط خاصیه که الان توی این ماه دارم،این چند روز بگذره بهتر میشه،چه میشه کرد این تغییرات هورمونی اونقدر اثر بدی هرماه روم میزاره که دوست دارم بمیرم ،نه حوصله ی کاری دارم ،نه چیزی آرومم میکنه فدای بابایی بشم که باهام مدارا میکنه ولی خوب اون بیچاره هم گاهی حالش گرفته میشه آخه مردو چه به درک این چیزا جونم برات بگه که فردا دادایی وجدو که این روزا بهش میگی بابا جون فردا دارن میرن ایلام برای مراسم ختم یکی از آشناها،منو بابا...
29 فروردين 1392

نوبتی همکه باشه نوبت تولد مامانه

سلام همه ی مناسبتای قشنگ توی فرودین برامون اتفاق افتاد جز تولد تو که بهمن بود ومحرم شدن منو بابا که دی ماه 85بود.بقیه مراسما مثل عقد محضری 14 فروردین،جشن عقد 12 فروردین،جشن عروسی وتولد بابا 5 فروردین،تولد مامانی 20 فروردین. راستی امروز برخلاف سالهای قبل بابایی تولدمو یادش بود وصبح که خواب بودم اومد بال سرم وبا ی ........ بیدارم کردو تولمو بهم تبریک گفت،البته سالای قبل یادش بود ولی ااز ی هفته قبل اونقدر میگفتم که یادش میموند. راستی مامان 25 ساله شد البته به تاریخ قمری 21 شعبان 25 سالم میشه وهنوز 24 سالمه برم کیکو درست کنم دیر شد ...
20 فروردين 1392

چهارمین سالگرد ازدواج مامانو بابا

امروز ٥ فرودین مهم ترین اتفاقش چهارمین سالگرد ازدواج منو بابایی بود.بخاطره یه سری اتفاقا این روز یاد آور خاطرات تلخی بود وتنها خاطره خوبش این بود که منو بابا دیگه برای همیشه پیش هم بودیم،دوس ندارم فیلم عروسیمونو ببینم چون وجود بعضی آدما توی اون حال همه رو بد میکنه.باورت میشه عکسای عروسیمون رو تا الان هنوز نیووردیم .فقط یه تابلوی یه متری از اون روز به یادگار داریم.امروز تولد بابا هم هست این روزو من انتخاب کردم و عروسیمون ساده وخوب برگزار شد اما...دلیلشو توی پست بدی سعی میکنم برات بگم.   با تو بودن برایم بهترین لحظات زندگی است   ومن وجود پر مهر و سرشار از عشق تو   را در کاشانه قلبم به وضوح میبینم ...
6 فروردين 1392

اولین پست 92

سلام دوستان سال نو مبارک و سلام به پسر خوبم این روزا اونقدر شیطون شدی که دیگه حوصله ی تایپ کردن ندارم یه لحظه که در هال باز میشه علی مرتضی کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟شیر آبو باز کرده مشغول آب بازیه،چندبار از کارات خندم گرفت ولی وقتی از حد بگذره کتک میخوری،گاهی که منو از دور میبینی که دارم با عصابانیت میام پاتو میگیری میگی مامان اوهههههه،ویا میگی مانی بارده یعنی سرده،واین طوری منم بووووووووووق میشم وبغلت میکنم ومیبرم لباساتو عوض میکنم امروزم که افتاده بودی دنبال ی گنجشک واصلا ولش نمیکردی ومرتب میگفتی اوفه یعنی عصفور ....امروز همگی رفتن کوه وقراره شبو اونجا بمونن ما هم جا نداشتیم نرفتیم بابا گفت:هرطوری شده تا چند ماه دیگه بایدماشین بخرم انشالله که تا اونمو...
6 فروردين 1392
1