بعد از 2ماه داریم میریم شوش
سلام پسره قشنگم به اندازهی 2 ماه برات حرف دارم و کلی عکس که اصلا حسش نیست بنویسم وکم حجم کنم وبعدشم آپلود،انشالله برگشتم و حالم اومد سرجاش همه رو واست میگم ،خیلی بی حوصلم،میدونم چرا به خاطره شرایط خاصیه که الان توی این ماه دارم،این چند روز بگذره بهتر میشه،چه میشه کرد این تغییرات هورمونی اونقدر اثر بدی هرماه روم میزاره که دوست دارم بمیرم ،نه حوصله ی کاری دارم ،نه چیزی آرومم میکنه فدای بابایی بشم که باهام مدارا میکنه ولی خوب اون بیچاره هم گاهی حالش گرفته میشه آخه مردو چه به درک این چیزا جونم برات بگه که فردا دادایی وجدو که این روزا بهش میگی بابا جون فردا دارن میرن ایلام برای مراسم ختم یکی از آشناها،منو بابا...